-
حسین پناهی
1392/04/08 20:08
می دانی؟ یک وقتهایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دستهایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بیخیال سوت بزنی در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیدهاند آن وقت با خودت بگویی بگذار منتظر بمانند.
-
کارمند بانک
1392/04/06 23:26
کوچه های نرفته و نیمه رفته، آغوش های نگرفته و نداده. یک "عزیزم" میگویم وقتی از جلوی بانکها میگذرم، کفاره ی انگشتهای نکشیده بر روی لبانت. این محکم بغل کردن ها را چه کنم؟ این بوسه ها را با که قسمت کنم؟ با که ول بگردم و به که بگویم جانم؟ خوب می دانم! با خدا نمی شود مبارزه کرد. ولی از آغوش هرچه بگویم کم است. از...
-
کفن زحمت
1392/04/02 09:34
بنظر نمیاد آبدارچی بوده باشی. این آبدارچی یا خدمتکار اداره، صبح، قبل ساعت 8، توالت و دستشوئی رو می شوره، برقش میندازه، از روز افتتاحش، زیباتر و خوشبوترش می کنه، و هر روز دقیقا دو سه دقیقه بعد، کسی که کفشش گلیه و حالش خوب نیست، میره دستشوئی. حتی بعضی روزا، خود این آبدارچی بیچاره، ازت دعوت می کنه که بری و کارت رو انجام...
-
حسین منزوی
1392/04/02 09:06
من خود نمی روم دگری می برد مرا نابرده باز سوی تو می آورد مرا کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام این می فروشد آن دگری می خرد مرا یک بار هم که گردنه، امن و امان نبود گرگی به گله می زند و می درد مرا در این مراقبت چه فریبی است ای تبر هیزم شکن برای چه می پرورد مرا؟ عمری است پایمال غمم تا که زندگی این بار زیر پای که می...
-
حسین منزوی
1392/04/02 09:00
دیدنت بی نظیر منظره هاست فصل گلگشت دشت ها، دره هاست خواندن نام بغضواره ی تو آرزوی تمام حنجره هاست چشم شیدایم از درون و برون در تو مشتاق گنج و گستره هاست عشق در چشم های بی گنهت شاهد انقراض هوبره هاست گذر ترمه پوش خاطره ات در خیالم عبور شاپره هاست گوهرت بی دروغ و بی غل و غش سره ای در میان ناسره هاست آنچه گل می کند به...
-
حسین منزوی
1392/04/02 08:58
من شراب از شما نمی خواهم شهد ناب از شما نمی خواهم شکراب از شما نمی خواهم به سرابم ره گمان نزنید سر آب از شما نمی خواهم زشت و زیبای چهره ام، خوش باد من نقاب از شما نمی خواهم ای ز اسبم فکنده ، نا اصلان همرکاب از شما نمی خواهم من نپرسیدم از شما چیزی پس جواب از شما نمی خواهم جان بیدار من نیاشوبید جای خواب از شما نمی خواهم...
-
حسین منزوی
1392/04/02 08:48
با هر تو و من، مایه های ما شدن نیست هر رود را اهلیت دریا شدن نیست از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست باید سرشت باد جز غارت نباشد تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست در هر درخت اینجا صلیبی خفته، اما با هر جنین، جانمایه عیسی شدن نیست وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد طفل هنر را چاره جز نیما شدن...
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:31
با تو، بی تو، همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم! معلومی چون ریگ، مجهولی چون راز، معلوم دلی و مجهول چشم! من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام، و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام، ای همه من! کاکل زرتشت! سایه بان مسیح! به سردترین ها، مرا به سردترین ها برسان!
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:28
مادربزرگ! گم کرده ام در هیاهوی شهر، آن نظر بند سبز را، که در کودکی بسته بودی به بازوی من، در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق، خمره دلم، بر ایوان سنگ و سنگ، شکست، دستم به دست دوست ماند، پایم به پای راه رفت. من چشم خورده ام! من چشم خورده ام! من تکه تکه از دست رفته ام! در روز روز زندگانیم!
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:25
نیمکت کهنه باغ، خاطرات دورش را، در اولین بارش زمستانی، از ذهن پاک کرده است. خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم، خاطره آوازهایی را که، هرگز نخوانده بودی.
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:23
و رسالت من این خواهد بود، تا دو استکان چای داغ را، از میان دویست جنگ خونین، به سلامت بگذرانم، تا در شبی بارانی، آن ها را، با خدای خویش، چشم در چشم هم نوش کنیم.
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:22
جا مانده است! چیزی، جایی، که هیچ گاه دیگر، هیچ چیز، جایش را پر نخواهد کرد! نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید!
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:20
در گهواره از گریه تاسه می رود کودک کر و لالی که منم هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور، از سطح پهن پیشانیم می گذرد! خواهران و برادران، نعمت اندوه و رنج را، شکر گذار باشید! همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید، پنج یا شش ماه! خوشبختی جز رضایت نیست، به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر، گمشده در قندیل های...
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:17
بی تو، نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم! چرا صدایم کردی؟ چرا؟ سراسیمه و مشتاق، سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی، نشان به آن نشان، که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت، و عصر، عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل و جگر!
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:15
هیچ وقت، هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد، امشب دلی کشیدم، شبیه نیمه سیبی، که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها، ناپدید ماند.
-
حسین پناهی
1392/03/31 20:13
دل ساده برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور گنجشک ها را از دور و بر شلتوک ها کیش کن، که قند شهر دروغی بیش نبوده است.
-
فندک بی گاز
1392/03/31 10:21
آدمها، هرچیزی رو که بهش تعلق خاطر دارن، نگه می دارن. هرچند آت و آشغال باشه و بی مصرف. فندک بی گاز، ماگ ترک خورده... در لایه های عمیقی از توهم احساسیِ لگدمال شده توسط خودِ خودشون.
-
نفس هائی که طفره می روند.
1392/03/28 22:43
در بی خیال خیالم، حیاطی بود که در آن قمه و قداره، از کنج لامکانی، با جست و خیز و به الزام نیازی، به تعظیم قوس های زنانه و پیچش های تو می آمدند. یادت باشد! زبانم، متولی گردبادهای تند وشدیدی بود که بچه قوهایت و جوجه هایشان را مضطرب می کرد. آه، آه از این رم دادن هایت، آه از تمنای تو، آه از گنجایش زبان من. می دانی! می...
-
حسین منزوی
1392/03/24 09:25
بارید صدای تو و گل کرد ترنم انبوه و درخشنده چنان خوشه ی انجم تعبیر زمینی هم اگر خواسته باشی چون خوشه ی انجم نه که چون خوشه ی گندم عشق از دل تردید بر آمد به تجلا چون دست تیقن ز گریبان توهم خورشید شدی سر زدی از خویش که من باز روشن شوم از ظلمت و پیدا شوم از گم آرامش مرداب به دریا نبرازد زین بیشترم دم بده آری به تلاطم...
-
حسین منزوی
1392/03/24 09:18
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی بلندمی پرم اما، نه آن هوا که تویی تمام طول خط از نقطه ای که پر شده است از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه از او و ما که منم تا من و شما که تویی تویی جواب سوال قدیمِ بود و نبود چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن قدیم...
-
حسین منزوی
1392/03/24 09:11
دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر، دیوانه جان با ما، سر دیوانگی داری اگر، دیوانه جان در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان کی...
-
خلوت خلوتیان
1392/03/22 08:18
این مرده که دیگر احیاشدنی نیست. بگذار بخوابیم، بگذار چند سالی بیارامیم. ما که همه ی دوست داشتن هایمان را به گور آوردیم، حالا بگو دیگر چه می خواهی!
-
گروس عبدالملکیان
1392/03/22 06:17
فرصتی نمانده است بیا همدیگر را بغل کنیم فردا یا من تو را می کشم یا تو چاقو را در آب خواهی شست همین چند سطر دنیا به همین چند سطر رسیده است به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است به دنیا نیاید بهتر است ...
-
نبضم، فاسد نیست.
1392/03/22 05:00
ما، همه ی ما، مهمان شده ایم به شنیدن سکوت فواره آب، و رقص سایه هامان با بچه قورباغه کف برکه، به خاموشی دو بال کبوتر و الهه خواب بالهای دو کبوتر. همه ی ما، مهمان شده ایم به شنیدن شیطنت کلاغ ها و قارقارشان، به فوت کردن کفهای روی آب و به مرگ و میرشان، به بوی مالیده شدن آب روی سنگ، و نرمی لگد کردن گِل با کفشهای واکس زده....
-
پوستِ لبم رو میککنم
1392/03/17 06:50
- چنان چه آدم چیزی برای "بوسیدن" نداشته باشد، سیگار ضروری می شود. (فروید) - نه ذوق، نه هنر، نه شادی. همه اش دزدی، کلاه برداری و روضه خوانی! ما در حال تعفن و تجزیه هستیم! (صادق هدایت) - صحنه ی مصیبت بار دنیا درین است که نبرد بین حق و ناحق نیست بلکه نبرد بین دو "حق" است.(هگل) - ما هرگز نمیتوانیم از...
-
گواتر، غمباد!
1392/03/14 05:32
صدائی می آید. باید بیصدا بروم، تا نیازی به انکار و اقرار و توجیه نباشد، تا مکعب بیرونم، به مانند جگری در درون نسوزد. انگاره هایت برای خودت، محکومیت برای من. راست بگو، همیشه همینطور نبود؟ آخر تو چه می دانی؟ به خدا نمی دانی! من برای سکوت عزم کرده ام و تو برای تباهی من! بیا، بردار، جگرم! آرامشت را بردار و برو، که من و...
-
ماء الشعیر با طعم لیمو
1392/03/09 05:00
سحر، بوی گل، دلتنگی. سحر، سیگار و گیجی. جمجمه ام پرست از تو، از او. این کمیابی و قحطی رو معامله می کنم با مالیاتی بر میراث دخترکِ مرده ی درون. من، شکسته، مودب و مدیون. تو، پرستیدنی تر. سحرها، خودم را بیشتر دوست دارم و تو گوئی که، دست یافتنی تری.
-
سیمهای آخر
1392/03/07 05:56
چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.
-
بدون کلاه شیطانی
1392/03/01 18:18
لابلای سنگفرش های شیرین شده از توت، از بازی معصومانه ی ما با آرامه های تکرارنشدنی، تا مرز گام های ممنوعه حشره ها، نیمکت بتونی و من، خیس تر از جان بارانیم. ما؛ ما اینگونه، بدون شالوده، بی ستون و دوست داشتنی، بدون هیچ اعوجاج و انکاری، از همیشه، ماتریم. بی فریب و سرهم بندی شده، فارغ از هر حقه ای، از همیشه، ماتریم.
-
دوستت دارم؟
1392/02/26 06:18
دوست داشتن یعنی گفتن "دوست دارم". سبک شدن من از وزن دوست داشتن تو. تمرد من از خودم. تا وقتی که تو بتونی و بخوای، حجم دوست داشتن منو زیر پوستت جا بدی.