با تو،
بی تو،
همسفر سایه خویشم وبه سوی بی سوی تو می آیم!
معلومی چون ریگ،
مجهولی چون راز،
معلوم دلی و مجهول چشم!
من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو سپرده ام،
و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام،
ای همه من!
کاکل زرتشت!
سایه بان مسیح!
به سردترین ها،
مرا به سردترین ها برسان!