باید باور کنیم،
تنهایی،
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای، که در خلوت خانه پیر میشوی
و سالهایی که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است
تازه،
تازه پی میبریم،
که تنهایی، تلخترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست،
دیر آمدن!
دیر آمدن!
در این هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی "دوستت دارم"
کام زندگی را تلخ می کند،
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات
زندگی را
تا مرزهای دوزخ
می لغزاند
دیگر، نازنین من،
چه جای اندوه
چه جای اگر...
چه جای کاش...
و من -این حرف آخر نیست- به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع کنم.
هیچ چیز در دنیا، الکی و همینجوری و سرسری نیست. همه چیز جدیه. چمن خیلی جدی چمنه! رفتار جدیه! آب جدیه! فحش و ناسزا جدیه! عشق جدیه! خدا جدیه! نَفَس بصورت خیلی جدی نَفَسه و نمی تونه جاش رو با لب یا دندون عوض کنه. محبت خیلی جدیه! دلدادگی، بصورت سرسختانه ای دلدادگیه!
بنظرم فقط انسان بصورت جدی ای انسان نیست. انسانیت حالش وخیمه. نوع دوستی وخیمه. من وخیمم! تو وخیمی! ما وخیمیم!
چرا ازدواج نکردی؟
پیش نیامد...اول ها فکر می کردم کارهای مهم تری باید بکنم.
بعد فکر کردم باید با زنی در مسایل مثلا خیلی مهم تفاهم داشته باشم.
دیر فهمیدم که تفاهمی مهم تر از این نیست که مثلا دیوار را چه رنگی کنیم و اسباب خانه را چه جوری بچینیم و تابلوها را کجا بکوبیم و شام و ناهار چی درست کنیم و سر همه این ها با هم بخندیم!