گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیدهی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان میبینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
بگیر از من این هردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را
اگر عشق با ماست، این عقل چیست؟
بکش هم پدر، هم پدرخوانده را
تو کاری کن ای مرگ! اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را
در آغوش خود "بار دیگر" بگیر
من این موجِ از هر طرف رانده را
شب عاشقی رفت و گم کرده ام
در شیشه ی عطر وامانده را
یکی از دردناکترین انواع حس، انتظاره. و این دردناکی رو هزار بار شدید تر میشه وقتی انتظار بی معنی است. وقتی انتظار بی معناست...
پ.ن.
1. همه در حاشیه ماندیم و به متن نرسیدیم. همه در تاریکی سوء بداشت موندیم و به روشنای شفافیت نرسیدیم.
2. زیر یک خبر ترجمه شده تو ی سایت گم و گور، در قسمت کامنتا، چندنفر، دارن بر سر موضوع کارائی گوشی، دعوا می کنن. توی این کائنات با این طول و عرض، باید خجالت کشید. که چی؟ یاد خودم افتادم و دغدغه هام. که چی...؟
فواره وار، سر به هوائی و سر به زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر
ماهی توئی و آب من و تنگ روزگار!
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش!
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر!