احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

وخیمی!

هیچ چیز در دنیا، الکی و همینجوری و سرسری نیست. همه چیز جدیه. چمن خیلی جدی چمنه! رفتار جدیه! آب جدیه! فحش و ناسزا جدیه! عشق جدیه! خدا جدیه! نَفَس بصورت خیلی جدی نَفَسه و نمی تونه جاش رو با لب یا دندون عوض کنه. محبت خیلی جدیه! دلدادگی، بصورت سرسختانه ای دلدادگیه! 

بنظرم فقط انسان بصورت جدی ای انسان نیست. انسانیت حالش وخیمه. نوع دوستی وخیمه. من وخیمم! تو وخیمی! ما وخیمیم!

صندل

عصرهای جمعه، وقت پیدایش خودِ خودِ من است.
وقت زایش چند قولوهای انفراد و خلوت است.
به شفافیت پیراهنت،
و به اوج و صعود انگشتانت قسم،
عصرهای جمعه، با تنهائی من متبرک شده است.
از وقتی رفته ای،
عصرهای جمعه، بشقابها را می شویم،
و وضو میگیرم،
و از خیابانی که آفتاب در آن خیالی تر و داغ تر می تابد،
به کنج کافه ای که بوی تند خاطرخواهی و قهوه می دهد، می روم.
و هر بار دخترکی را که در زیر داربست اینجا، 
از زندگی درگذشته است، زندگی می کنم.
عصرهای جمعه، 
عصرهای جمعه، ساحل شنی آتشین دریای من است.
و من،
پابرهنه تر از یک ماهی، و خنک تر از یک صندل،
شیفته این شن هایم.