احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

حسین منزوی

من خود نمی روم دگری می برد مرا

نابرده باز سوی تو می آورد مرا

کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام

این می فروشد آن دگری می خرد مرا

یک بار هم که گردنه، امن و امان نبود

گرگی به گله می زند و می درد مرا

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر

هیزم شکن برای چه می پرورد مرا؟

عمری است پایمال غمم تا که زندگی

این بار زیر پای که می گسترد مرا

شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد

چندانکه می خورم غم تو، می خورد مرا

قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود

شاخه گل قبول تو را، سنگ رد مرا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد