احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

حسین پناهی

مادربزرگ!

گم کرده ام در هیاهوی شهر،

آن نظر بند سبز را،

که در کودکی بسته بودی به بازوی من،

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق،

خمره دلم،

بر ایوان سنگ و سنگ،

شکست،

دستم به دست دوست ماند،

پایم به پای راه رفت.

من چشم خورده ام!

من چشم خورده ام!

من تکه تکه از دست رفته ام!

در روز روز زندگانیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد