سحر، بوی گل، دلتنگی.
سحر، سیگار و گیجی.
جمجمه ام پرست از تو، از او.
این کمیابی و قحطی رو معامله می کنم با مالیاتی بر میراث دخترکِ مرده ی درون.
من، شکسته، مودب و مدیون.
تو، پرستیدنی تر.
سحرها، خودم را بیشتر دوست دارم و تو گوئی که، دست یافتنی تری.