جا مانده است!
چیزی، جایی،
که هیچ گاه دیگر، هیچ چیز، جایش را پر نخواهد کرد!
نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید!
در گهواره از گریه تاسه می رود
کودک کر و لالی که منم
هراسان از حقایقی که چون باریکه ای از نور،
از سطح پهن پیشانیم می گذرد!
خواهران و برادران،
نعمت اندوه و رنج را،
شکر گذار باشید!
همیشه فاصله تان را با خوشبختی حفظ کنید،
پنج یا شش ماه!
خوشبختی جز رضایت نیست،
به آشیانه با دست پر بر می گردد پرستوی مادر،
گمشده در قندیل های ایوان خانه ای که سالهاست،
از یاد رفته است!
خوشا به حالتان که می توانید گریه کنید بخندید،
همین است!
برای زندگی بیهوده دنبال معنای دیگری نگردید!
برای حفظ رضایت،
نعمت انتظار و تلاش را شکرگزار باشید!
پرستوهای مادر قادر به شکارش بچه هاشان نیستند!
بی تو،
نه بوی خاک نجاتم داد،
نه شمارش ستاره ها تسکینم!
چرا صدایم کردی؟
چرا؟
سراسیمه و مشتاق،
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی،
نشان به آن نشان،
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت،
و عصر، عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل و جگر!
هیچ وقت،
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد،
امشب دلی کشیدم،
شبیه نیمه سیبی،
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها،
ناپدید ماند.
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن،
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است.