با هر تو و من، مایه های ما شدن نیست
هر رود را اهلیت دریا شدن نیست
از قیس مجنون ساختن شرط است اگر نه
زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست
باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست
در هر درخت اینجا صلیبی خفته، اما
با هر جنین، جانمایه عیسی شدن نیست
وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست
با ریشه ها در خاک، بی چشمی به افلاک
این ترکه ها را حسرت طوبی شدن نیست
آیا چه توفانی است آن بالا که دیگر
با هر که افتاد، اشتیاق پا شدن نیست
سیب و فریب؟ آری بده! آدم نصیبش
از سفره ی حوا به جز اغوا شدن نیست
وقتی تو رویا روی اینان می نشینی
آئینه ها را چاره جز زیبا شدن نیست
آنجا که انشا از من، املا از تو باشد
راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست