احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

احتما کن، احتما ز اندیشه ها

چه رهایم، چه تنهایم، چه لبریزم، چه خوشحالم، چه سبکم.

باز چیزی برای نگفتن!

بن بست یک اصل است و بلوغی دارد، همانطور که تراژدی زندگی یک اصل است و بالغ می شود. اگر به عمق بن بست رسیدی و خودت را ملاقات نکردی و به خودت نگاه نکردی، دیگر در اینجا بالغ نخواهی شد. برگرد و برو شاید در بن بستی دیگر بالغ شوی! شکستن هم حقیقت است و اصالت دارد. هرچه را بشکنی بکرتر می شود. هرچه را! ولی محتاط باش! اگر آینه ای را که زشتی ها و خوبی‌هایت را منعکس می کند، بشکنی، دیگر مادام العمر، زشت می مانی! در آخر، مرگ هم اجتناب ناپذیر است و غیر قابل مذاکره. لحظه ی معاف شدن و رهائی. تولد خردِ از دست رفته. مرگ‌ورزی، هنر زیستن است. اما دل‌کشی، ستمِ پوچی بر قلب است. حتی استبداد تو بر جسم هم نیست!

من به بطالتِ خواستن، معتقدم. من به سکوت، به این غمکده ی بدیع و زیبا معتادم. من به اندازه ی همه‌تان مشعوفم.


آنچه دیگر زمانی ستاره نامیده می شد، به لکه ای بدل شد. (نیچه)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد